سفارش تبلیغ
صبا ویژن
برنامه نویسی حرفه ماست!با ما به دنیای اعجاز انگیز کامپیوتر قدم بگذارید

تو اون روز (1/8/1386 ) من و جواد ساعت 7 صبح رفتیم حوزه اعزام به خدمت مشهد یک جایی حوالی منطقه طرق مشهد.
منطقه طرق درست نزدیک خروجی مشهد به سمت اتوبان مشهد - باغچه قرار گرفته و جای با صفایه و اگه مشهد اومدین و مثل ما که هرجا میرن تو چادر حال میکنن باشن تا تو هتل !!!(به دلیل مسائل مالی البته و صد البته!) حتما واسه اسکان اینجا برین امکاناتش خیلی زیاده . . .
بگذریم ساعت 7 صبح بود که رسیدیم جلوی حوضه نظام وظیفهو اونجا خیلی شلوغ بود همه خانواده ها اومده بودن تا پسر های مثل دسته گلشون رو راهی یک سفر دو ساله بکنن.
دم در ورودی چند تا سرباز که لباس ها شون با بقیه فرق داشت از ورود افراد غیر مشمول جلوگیری میکردند.
بعد ها فهمیدم که به این سرباز ها دژبان میگن که مسئولیت حفظ انتظامات مکان های نظامی رو به عهده دارند و مشخصه ظاهری اون ها که نسبت به بقیه سرباز ها متمایزشون می کنه یک واکسیل سفیده که از شونه چب آویزون میشه و در ضمن بند پوتین هاشون هم سفیده و کلاهشون هم مثل کلاه مامور های راهنمایی رانندگی می مونه و روی پوتینشون یک پوشش سفید قرار می گیره .
در آینده از دژبان ها بیشتر صحبت میکنم چون واسه خودشون یک حسابی مملکتی دارند تو عالم خدمت.
خلاصه بعد از عبور از درب انتظامات توی یک محوطه خیلی وسیع جمع شدیم .
توی دست همه ما یک برگه سبز رنگ ممهور به مهر نظام وظیفه بود که اطلاعات داخلش شامل یک کد اعزام، مشخصات فردی شخص اعزام شونده و همچنین عکس 4*3 سیاه سفید از فرد مشمول، بود.
روی دیوار ها محوطه یک سری  کاغذ های سفید که توش کد محل های اعزام رو زده بودند ، چسبونده بودند.
*****************

اوضاع عجیبی بود، یک عده با یک عالمه ساک و چمدون اومده بودند ، یک عده موها رو آب و شونه کرده بودند و یک عده با صفر زده بودند.
بعضی از دوست های قدیمی تازه همدیگر رو پیدا کرده بودند و یک سری تازه داشتند با هم دوست می شدند. . .
من و جواد با یک ساک دستی که توش فقط چند دست لباس زیر و یک حوله بود یک کناری وایستاده بودیم
کد اعزام من 38 بود و کد جواد 256. البتهمن و جواد با هم دفترچه رو اعزام کرده بودیم اما خب حاصل تقسیم بندی این جوری بود.
***************
از توی بلند گو اعلام کردند:(( مشمولان عزیز ، ضمن خیر مقدم و خوش آمد گویی به شما عزیزان لطفا با توجه به کد محل اعزام به قسمت مربوطه که روی دیوار مشخص شده قرار بگیرید.))
من با کمی تعلل از جواد خداحافظی کردم و بهش گفتم:(( خب داش جواد، دیگه وقت رفتنه. حاجی حلالمون کن ! ))
جواد:(( برو یره! هنوز که چیزی نشده ! توی اینور حیاطی و من اون ور حیاط ! هنوز زوده بخوایی ادای این فیلم های حاجی سیدت رو کشتن در بیاری!!!))
خندیدم و گفتم :(( بابا دهن سرویس حالا یکم ذوق داشته باش!))
خندید و گفت:(( باشه بیا اینم یکم ذوق ))
بعدش با هم رو بوسی کردیم و من رفتم سمت محل کد 38 . . .
**************

مدتی گذشت خیلی کلافه بودم ، آفتاب داشت رو مغزم راه می رفت و همهمه بالا گرفته بود.
در همین اثنا دو نفر مامور کادر اومدند و برگه ها رو جمع کردند و بعد یک برگه دیگه دادند و گفتند اتوبوس به سمت پادگان بیرجند ساعت 8:30 حرکت میکنه آقایون برید به سمت ترمینال جایگاه . . .
**************
اومدم بیرون و پدرم رو با هزار مکافات پیدا کردم و جریان رو براش گفتم و رفتیم سمت ترمینال. . .
*************
-(( حسین بابا جان زیاد غصه خدمت رو نخور بابا، ببینم چیکار  می کنی، مثل یک مرد میری و بر می گردی ، بابا یک وقت اونجا با کسی بحث و دعوا نکنی! در ضمن فکر فرار هم از سرت بیرون کن.
من همچین پسری نمی خوام داشته باشم. . . ))
با این حرف های پدرم به خودم اومدم و فهمیدم که داریم به ترمینال نزدیک میشیم که باز دوباره پدرم می خواد به من روحیه بده . ..

تو ترمینال رفتیم ارایشگاه و مو هام رو با صفر زدم و رفتیم سمت جایگاه چهار . ..
خیلی زود سوار اتوبوس شدیم و برگه ها رو تو اتوبوس جمع کردند و اتوبوس راه افتاد به سمت بیرجند . . .
***********

پیش به سمت مرکز آموزش 04 نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران!
و این خاطرات ادامه دارد . . .


ارسال شده در توسط حسین
نمایش تصویر در وضیعت عادی