عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان
بر سر آنم که گر زدست براید * * * * * * دست به کاری زنم که غصه سر آید
دست از طلب ندارم تا کام من بر آید * * * * * * یا تن رسد به جانان یا جان زتن بر آید
آن که تاج سر من خاک کف پایش بود* * * * * * از خدا می طلبم تا به سرم باز آید
در این روزگار که مهتاب شعر نمی تراود و شباب سخن را درخششی نیست!قایق ها همه بر گل تعصب و کوته بینی نشسته اند و قوامان،سنگینی خود را به اشکال مختلف بر عشق تحمیل کرده اند! تعابیر و تصاویر دیگر رنگ باخته اند و حتی دگر مرغ سحر بانگ بیداری نمی زند :«به سراغ ما اگر می آیید،پشت هیچ ستانیم!؟!»
قلبی تکه تکه دارم ! یادگار روزگار جوانی من، مانده میراث دل رمیده مرا، در این روزگار آلوده ! جر تو آیا کسی را می شناسم من کز دل سخن گفتم ؟ نزد این مردمی که تا بود بکشتندش به جفا ... تا که رفت به عزت بردنش بر دستها... !
آه هوا بس نا جوانمردانه سرد است! قاصد ابر های عالم شب و روز در دلم می گریند!
یا صاحب الزمان تا کی صبوری صبوری صبوری؟