سفارش تبلیغ
صبا ویژن
برنامه نویسی حرفه ماست!با ما به دنیای اعجاز انگیز کامپیوتر قدم بگذارید

 

از همه چیز می گذشت . سالیان سال بود که از همه چیز می گذشت؛


از شب های حمله و از روزهای مقاومت؛

از کمیل های پنهانی در نیمه شب پشت خاکریزت و از آن آخرین «وان یکاد» مادر که بدرقه راهت شده بود

از همه چیز می گذشت و گلزار شهدا شهر هر چه در آغوش داشت گسترده بود در فراق همه آن نور ها و سپیدی ها!

حالا هزاران هزار چهره ملکوتی در آغوش قالب دیوار خانه ها جای گرفته بود و کوچه ها متبرک بود به نام های آسمانی:کوچه شهید غفاری، کوچه شهید کرمانی، کوچه شهید محمدی، کوچه شهید . . .

تنها، کوچه روزگار تنهای تو نام نداشت و تنها قاب دیوار خانه تو بود که فریاد می زد حجم خالی حضورت را و مادر که هر روز چشم به راه پیکرت ، اذین می بست خیابان های منتهی به گلزار شهدای شهر را!

از همه چیز می گذشت و کم کم هیاهوی دنیای مدرن داشت آرامش یاد تو را از یادمان می برد که ناگاه آمدی؛ سبکبال تر از همیشه ! با همه آن یک مشت استخوانی که به یادگار مانده بود از قامت رشید!

می خرامیدی و شانه های شهر با تو می امدند!

آری! عشق را برایمان تشریح کردی در تشییع شدنت!

یک تکه استخوان انگشت تو کافی بود تا بار دیگر نشان دهد مسیر بزرگراه شهادت را، که هنوز نور میان ظلمت پیدا بود!

آمدی و گذشت و عشق بار دیگرشعله کشید و حال، همه ترس من از خاموش شدن همیشه آن است.

راستی مبادا که دیگر نوری نیایید میان این همه ظلمت!

مبادا از یاد ببریم هر آنچه که از یاد برده ایم!

مبادا!


ارسال شده در توسط حسین
نمایش تصویر در وضیعت عادی